بخش ۹۲ - سوال و جواب خسرو و بزرگ امید
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
در اشعار ذیل نظامی سؤالات خسروپرویز از بزرگ امید حکیم را دربارۀ آفرینش نخستین و همچنین معاد و چگونگی بیرون رفتن جان از تن آدمی و بسیاری موضوعات دیگر را مطرح کرده است که بسیار جالب و حکیمانه است:
چو خسرو دید کان یار گرامی ز دانش خواهد او را نیکنامی
بزرگ امید را نزدیک خود خواند به امید بزرگش پیش بنشاند
کهای تو بزرگ امید مردان مرا از خود بزرگ امید گردان
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
خبر ده کاولین جنبش چه چیز است که این دانش بر دانا عزیز است
جوابش داد ما ده راندگانیم وز اول پرده بیرون ماندگانیم
ز واپس ماندگان ناید درست این نخستین را نداند جز نخستین
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
دگرباره به پرسیدش جهاندار که دارم زین قیاس اندیشه بسیار
نخستم در دل آید کاین فلک چیست درونش جانور بیرون او کیست
جوابش داد مرد نکتهپرداز که نکته تا بدین دوری مینداز
حسابی را کزین گنبد برونست جز ایزد کس نمیداند که چونست
هر آنچ آمد شد این کوی دارد در او روی آوریدن روی دارد
وز آنصورت که با چشم آشنا نیست به گستاخی سخن راندن روا نیست
بلندانی که راز آهسته گویند سخنهای فلک سر بسته گویند
فلک بر آدمی در بسته دارد چو طرفه گو سخن سربسته دارد
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
دگر ره گفت کاجرام کواکب ندانم بر چه مرکوبند راکب
شنیدستم که هر کوکب جهانیست جداگانه زمین و آسمانیست
جوابش داد کاین ما هم شنیدیم درستی را بدان قایم ندیدیم
چو وا جستیم از آن صورت که حالست رصد بنمود کاین معنی محالست
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
دگر ره گفت ما اینجا چرائیم کجا خواهیم رفتن وز کجائیم
جوابش داد و گفت از پرده این راز نگردد کشف هم با پرده میساز
که ره دورست ازین منزل که مائیم ندیده راه منزل چون نمائیم
چو زین ره بستگان یابی رهائی بدانی خود که چونی وز کجائی
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
دگر ره گفت کای دریای دربار چو در صافی و چون دریا عجب کار
عجب دارم زیارانی که خفتند که خواب دیده را با کس نگفتند
همه گفتند چون ما در زمین آی نگوید کس چنین رفتم چنین آی
جوابش داد دانای نهانی که نقد این جهانست آن جهانی
نگنجد آن ترنم اندرین ساز مخالف باشد ار برداری آواز
نفس در آتش آری دم بگیرد و گر آتش در آب آری بمیرد
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
دگر باره شه بیدار بختش سئوالی زیرکانه کرد سختش
که گر جان را جهان چون کالبد خورد چرا با ما کند در خواب ناورد
و گر جان ماند و از قالب جدا شد بگو تا جان چندین کس کجا شد
جوابش داد کاین محکم سئوالست ولی جان بی جسد دیدن محالست
نه از جان بی جسد پرسید شاید نه بیپرگار جنبش دید شاید
چو از پرگار تن بیکار گردد فلک را جنبش پرگار گردد
بخش ۹۹ - در چگونگی دیدار کالبد در خواب
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
دگر ره گفت اگر جان هست حاصل نه نقش کالبدها هست باطل؟
چو میبینم بخواب این نقشها چیست نگهدارنده این نقشها کیست؟
جوابش داد کز چندین شهادت خیال مردم را با تست عادت
چو گردد خواب را فکرت خریدار در آن عادت شود جانها پدیدار
بخش ۱۰۰ - در یاد کردن دوره زندگی پس از مرگ
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
دگر ره گفت بعد از زندگانی بیاد آرم حدیث این جهانی
جوابش داد پیر دانش آموز که ای روشن چراغ عالمافروز
تو آن نوری که پیش از صحبت خاک ولایت داشتی بر بام افلاک
ز تو گر باز پرسند آن نشانها نیاری هیچ حرفی یاد از آنها
چو روزی بگذری زین محنتآباد از آن ترسم کز این هم ناوری یاد
کسی کو یاد نارد قصه دوش تواند کردن امشب را فراموش
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
دگر ره گفت کز دور فلک خیز زمین را با هوا شرحی برانگیز
جوابش داد به کز پند پرسی زمینی و هوائی چند پرسی
هوا بادیست کز بادی بلرزد زمین خاکیست کو خاکی نیرزد
جهان را اولین بطنی زمی بود زمین را آخرین بطن آدمی بود
بخش ۱۰۲ - در پاس تندرستی از راه اعتدال
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
دگر باره بگفتش کای خردمند طبیبانه در آموزم یکی پند
جوابش داد کای باریک بینش جهان جان و جان آفرینش
طبیبی در یکی نکته نهفته است خدا آن نکته را با خلق گفته است
بیا شام و بخور خوردی که خواهی کم و بسیار نه کارد تباهی
ز بسیار و ز کم بگذر که خام است نگهدار اعتدال اینت تمام است
دو زیرک خواندهام کاندر دیاری رسیدند از قضا بر چشمه ساری
یکی کم خورد کاین جان میگزاید یکی پر خورد کاین جان میفزاید
چو بر حد عدالت ره نبردند ز محرومی و سیری هر دو مردند
بخش ۱۰۳ - چگونگی رفتن جان از جسم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
دگر ره باز پرسیدش که جانها چگونه بر پرند از آشیانها
جوابش داد کز راه ندیده نشاید گفتن الا از شنیده
شنیدم چار موبد بود هشیار مسلسل گشته با هم جان هر چار
در این مشکل فرو ماندند یک چند که از تن چون رود جان خردمند
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
یکی گفتا بدان ماند که در خواب در اندازد کسی خود را به غرقاب
بسی کوشد که بیرون آورد رخت ندارد سودش از کوشیدن سخت
چو از خواب اندر آید تاب دیده هراسی باشد اندر خواب دیده
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
دوم موبد به قصری کرد مانند که بر گردون کشد گیتی خداوند
از او شخصی فرو افتد گران سنگ ز بیم جان زند در کنگره چنگ
ز ماندن دست و بازو ریش گردد وز افتادن مضرت بیش گردد
شکنجه گرچه پنجهاش را کند سست کند سر پنجه را در کنگره چست
هم آخر کار کو بیتاب گردد هم او هم کنگره پرتاب گردد
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
سوم موبد چنان زد داستانی که با گرگی گله راند شبانی
رباید گوسفندی گرگ خونخوار در آویزد شبان با او به پیکار
کشد گرگ از یکی سو تا تواند ز دیگر سو شبان تا وارهاند
چو گرگ افزون بود در چارهسازی شبان را کرد باید خرقه بازی
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
چهارم مرد موبد گفت کاین راز به شخصی ماند اندر حجله ناز
عروسی در کنارش خوب چون ماه بدو در یافته دیوانگی راه
نه بتوان خاطر از خوبیش پرداخت نه از دیوانگی با وی توان ساخت
هم آخر چون شود دیوانگی چیر گریزد مرد از او چون آهو از شیر
در این اندیشه لختی قصه راندند ورق نادیده حرفی چند خواندند
چو میمردند میگفتند هیهات کزین بازیچه دور افتاد شهمات
ز مرده هر کسی افسانه راند نمرده راز مرده کس نداند
مگر پیغمبران کایشان امینند به نامحرم نگویند آنچه بینند
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین
سخن چون شد به معصومان حوالت ملک پرسیدش از تاج رسالت
که شخصی در عرب دعوی کند کیست؟ به نسبت دین او با دین ما چیست؟
جوابش داد کان حرف الهی برونست از سپیدی و سیاهی
به گنبد در کنند این قوم ناورد برون از گنبد است آواز آن مرد
نه ز انجم گوید ونز چرخ اعلاش که نقشند این دو او شاگرد نقاش
کند بالای این نه پرده پرواز نیم زان پرده چون گویم از این راز
مکن بازی شها با دین تازی که دین حق است و با حق نیست بازی
بجوشید از نهیب اندام پرویز چو اندام کباب از آتش تیز
ولی چون بخت پیروزی نبودش صلای احمدی روزی نبودش
چو شیرین دیدکان دیرینه استاد در گنج سخن بر شاه بگشاد
ثنا گفتش کهای پیر یگانه ندیده چون توئی چشم زمانه
چو بر خسرو گشادی گنج کانی نصیبی ده مرا نیز ار توانی
کلیدی کن نه زنجیری در این بند فرو خوان از کلیله نکتهای چند